يك سند تاريخى
«ابوبكر خوارزمى»، نويسنده بزرگ عصر آل بويه (متوفى 383 يا 393)، طى نامهاى كه در آن، سختگيريهاى عباسيان نسبت به شيعيان و مظلوميت سادات و شيعيان را شرح مىدهد، انگشت روى جنايتهاى متوكل مىگذارد و از اين جشن ننگين نيز ياد مىكند .
پيشوايى از پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا مىرود، كسى جنازه او را تشييع نمىكند و قبر او گچكارى نمىشود، اما چون دلقك و مسخرهاى و بازيگرى از آل عباس بميرد تمام عدول (عدول دار القضاء) و قاضيان در تشييع جنازه او حاضر مىشوند و قائدان و واليان براى او مجلس عزادارى بپا مىدارند! دهريان و سوفسطائيان از شرّ ايشان (آل عباس) در امانند، ليكن آنها هركس را شيعه بدانند به قتل مىرسانند. هر كس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مىريزند. شاعر شيعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگويد، زبانش را مىبرند و ديوانش را پاره مىكنند. هارون، پسر خيزران (مقصود واثق خليفه است) و جعفر متوكل در صورتى به كسى عطا مىكردند و بخشش مىنمودند كه به آل ابى طالب دشنام گويد، مانند عبدالله بن مُصعَب زبيرى و وهب بن وهب بُحتُرى و مروان بن ابى حَفصَه اموى و عبد الملك بن قُرَيْب اصمعى و بكّار بن عبدالله زبيرى. مدت هزار ماه در منبرها به اميرالمؤمنين ناسزا گفتند (مقصود مدت حكومت بنى اميه است) اما در وصايت او شك به خود راه نداديم .
علويان را از يك وعده خوراك منع مىكنند، در حالى كه خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف (خُنياگرانى از قبيل) ابن ابى مريم مدنى و ابراهيم موصلى وابن جامع سهمى و زَلْزَلْ ضارب و بَرْصُوما زامر (سرنا زن، نى زن) مىرسد. متوكل عباسى دوازده هزار كنيز داشت! اما سيدى از سادات اهل بيت، فقط يك كنيز (خدمتكار) زنگى يا سندى دارا بود. اموال خالص و پاكيزه خراج، به دلقكها و مهمانيهاى مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان و بوزينه داران، به مخارق و علويه خنياگر و به زرزر و عمرو بن بانه بازيگر، منحصر شده است! يك وعده خوراك و يك جرعه آب را از اولاد فاطمه - عليها السلام - دريغ مىدارند. قومى كه خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است، از فقر، مُشرِف به هلاك هستند، يكى شمشير خود را گرو مىگذارد و ديگرى جامهاش را مىفروشد. آنان گناهى ندارند جز اينكه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خديجه و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است. من چه بگويم درباره قومى كه تربت و قبر امام حسين - عليه السلام - را شخم زدند و در محل آن زراعت كردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند...(55)
قتل متوكل و خلافت منتصر
سرانجام متوكل، شبى كه در بزم شراب در كاخ حكومت به مستى فرو رفته بود، با نقشه قبلى فرزندش «منتصر» و با همكارى تركان، همراه وزيرش «فتح بن خاقان» كشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسيد(56).
ماجراى قتل متوكل بدين ترتيب بود كه وى نديمى داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوكل متكّايى روى شكم خود زير لباسش مىبست و سر خود را كه موهايش ريخته بود، برهنه مىكرد و در برابر متوكل به رقص مىپرداخت و آوازه خوانان همصدا چنين مىخواندند: «اين مرد طاسِ شكم گنده آمده تا خليفه مسلمانان شود» و مقصودشان از اين جمله «على» - عليه السلام - بود. متوكل نيز شراب مىخورد و خنده مستانه سر مىداد. در يكى از روزها كه عباده طبق معمول به همين كيفيت مسخرگى مىكرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از ديدن اين منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهديد كرد.
عباده از ترس ساكت شد. متوكل پرسيد: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بيان كرد. در اين هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امير المؤمنين! آن كسى كه اين شخص اداى او را در مىآورد و مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مايه افتخار تو محسوب مىشود. اگر خود مىخواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده اين سگ و امثال او از آن بخورند. متوكل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد كه همصدا اين شعر را بخوانند:
غار الفتى لابن عمّه راءس الفتى فى حِرِ امّه اين جوان به خاطر پسر عمويش به غيرت در آمد.
سر اين جوان در... مادرش باد!(57)
به دنبال اين قضيه بود كه منتصر با نقشه قبلى با همكارى تركان پدر را به قتل رساند.
منتصر برخلاف پدر، دوستى با على و خاندان او را آشكار ساخت و به مردم دستور داد به زيارت حسين بن على - عليه السلام - بروند و به علويان كه در زمان پدرش در بيم و وحشت به سر مىبردند، ايمنى داد(58).
از اين گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:
1 - فدك را به علويان پس داد.
2 - موقوفات علويان را به آنان مسترد كرد.
3 - والى مدينه بنام «صالح بن على» را كه با بنى هاشم بدرفتارى مىكرد، بر كنار كرد و به جاى او «على بن الحسين» را به اين سمت منصوب كرد و توصيه نمود كه از نيكى و خدمت به بنى هاشم دريغ نورزد(59).
ولى از آنجا كه دوران خلافت منتصر كوتاه بود، پس از وى باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.
امام هادى، روياروى فقيهان دربارى
با آنكه سياست خلفاى عباسى اين بود كه توجه مردم را به فقهاى دربارى جلب كنند و آراء و فتاواى آنان را به رسميت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادى در سامراء چندين بار در ميان فقهاى وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزير براى حل مشكل به امام مراجعه كردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شكافت كه فقها در برابر آن ناگزير به تحسين شدند.
اينك دو نمونه از اين گونه موارد را ذيلاً از نظر مىگذرانيم:
1 - كيفر مسيحى زناكار
روزى يك نفر مسيحى را كه با زن مسلمانى زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در اين هنگام مسيحى اسلام آورد. «يحيى بن اكثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، كفر و عملش را از ميان برده و نبايد حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند بايد سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى ديگر به گونهاى ديگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوكل را مجبور ساخت تا از امام هادى - عليه السلام - استفتا كند. مسئله را در محضر امام مطرح كردند. امام پاسخ داد: «آنقدر بايد شلاق بخورد تا بميرد».
فتواى امام با مخالفت شديد «يحيى بن اكثم» و ساير فقها روبرو گرديد و گفتند: اين فتوا در هيچ آيه و روايتى وجود ندارد و از متوكل خواستند كه نامهاى به امام نوشته مدرك اين فتوا را بپرسد. متوكل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَاءوْا بَاءسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرَكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايْمانُهُمْ لَمّا رَاءوا بَاءسَنا سُنّة اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبطَلُونَ»(60).
«هنگامى كه قهر و قدرت ما را ديدند، گفتند: به خداى يگانه ايمان آورديم و به بتها و عناصرى كه آنها را شريك خدا قرار داده بوديم، كافر شديم، ولى ايمانشان به هنگام ديدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. اين سنت و حكم الهى است كه در ميان بندگان وى جارى است و پيروان باطل در چنين شرائطى زيانكار شدند.»
متوكل، پاسخ مستدل امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار طبق فتواى امام اجرا شود(61).
امام با ذكر اين آيه شريفه، به آنان فهماند: همان طور كه ايمان مشركان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمىكند.
2 - نذر متوكل
روزى متوكل بيمار شد و نذر كرد كه اگر شفا يابد، تعداد «كثيرى» دينار (= سكه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى كه بهبود يافت، فقها را گرد آورد و پرسيد چند دينار بايد صدقه بدهم كه «كثير» محسوب شود؟ فقها در اين باره فتاواى مختلف دادند متوكل ناگزير مسئله را از امام هادى سؤال كرد. امام پاسخ داد كه بايد هشتاد و سه دينار بپردازى. فقها از اين فتوا تعجب كردند و به متوكل گفتند از او بپرسيد اين فتوا را بر اساس چه مدركى داده است؟
متوكل موضوع را با امام مطرح كرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مىفرمايد: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ كَثِيرَة»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «كثير» يارى كرده است»، و همه خاندان ما روايت كردهاند كه جنگها و سريّههاى زمان پيامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است.(63)
امام هادى و مكتبهاى كلامى
در عصر امام هادى - عليه السلام - مكاتب عقيدتى متعددى همچون «معتزله» و «اشاعره» رواج يافته و آراء و نظريات كلامى فراوانى در جامعه اسلامى پديد آمده بود و بازار مباحثى همچون جبر، تفويض، امكان يا عدم امكان رؤيت خدا، جسميت خدا، و امثال اينها بسيار داغ بود، از اينرو گاه امام در برابر سؤالهايى قرار مىگرفت كه پيدا بود از اين گونه آراء و نظريات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظريات باطل از اين راه در محافل شيعه، ضرورت هدايت و رهبرى فكرى شيعيان را از سوى امام شدت مىبخشيد، از اينرو پيشواى دهم طى مناظرات و مكاتبات خود، بيپايگى مكاتب و آراء و نظريات باطل همچون جبرگرائى و جسميت خدا و... را با استدلالهاى روشن و قاطع اثبات مىنمود و مكتب اصيل اسلام را پيراسته از هر گونه تحريف و تفكر باطل، به جامعه عرضه مىكرد، و اين يكى از جلوههاى عظمت علمى آن بزرگوار بود(64)
مطالعه و برسى حيات علمى امام نشان مىدهد كه اكثر مناظرات امام هادى - عليه السلام ' پيرامون اين گونه موضوعات كلامى بوده و روايات متعددى از آن حضرت در اين زمينه نقل شده است كه برترى مبانى اعتقادى شيعه را بروشنى ثابت مىكند. به عنوان نمونه مىتوان از نامه مفصل امام ياد كرد كه در پاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و «تفويض» نگاشته و طى آن با بيان روشن و استلال قاطع، نظريه درست را كه نه جبر است و نه تفويض، اثبات كرده است(65).
ولى چون اين بحثها از موضوع اين كتاب كه بيشتر جنبه تاريخى دارد، خارج است، از توضيح و تفصيل آن صرفنظر مىكنيم، و طالبين را به كتاب مربوطه ارجاع مىدهيم.
مبارزه با غُلات
از جمله گروههاى باطل و منحرفى كه در دوران امامت امام هادى - عليه السلام - فعال بودند، گروه غلات را بايد نام برد كه افكار و عقايد پوچ و منحط و بى اساسى داشتند و خود را شيعه وانمود مىكردند. آنان درباره امام غُلّو نموده براى او مقام اوهيّت قائل مىشدند و گاهى نيز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مىكردند و بدين وسيله موجبات بدنامى شيعيان را در ميان فرقههاى ديگر فراهم مىكردند. امام هادى از اين گروه اظهار تبرى نموده با آنان مبارزه مىكرد و تلاش مىنمود كه با طرد آنان، اجازه ندهد لكه ننگى بر دامن تشيع بنشيند.
شايد بتوان گفت: علت پيدايش اعتقاد آنان به الوهيت امام، و ساير عقايد پوچ و بى اساس، امور زير بوده است:
الف - كرامتها، آگاهى غيبى و ديگر امور خارق العادهاى كه از امام مشاهده مىشد و اين گروه كه قادر به توجيه و تحليل صحيح و پخته اين گونه مسائل نبودند، آنها را دستاويز خرافات و بدعتها و حركتهاى ضد اسلامى قرار مىدادند.
ب - اين گروه منحرف مىخواسند قيود و حدود و ضوابط اسلامى را زير پا گذاشته طبق ميلها و هوسهاى خود رفتار كنند، از اينرو تمام محرمات اسلامى را حلال مىشمردند.
ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و مىخواستند وجوهى را كه شيعيان به ائمه مىپداختند به چنگ آورند.
در هر حال غلات گروه خطرناك و گمراه كنندهاى بودند كه سران آنان افرادى همچون اشخاص زير بودند:
1 - على بن حَسَكَه قمى.
2 - قاسم يقطينى.
3 - حسن بن محمد بن باباى قمى.
4 - محمد بن نُصير فهرى.
5- فارس بن حاتم.
به عنوان نمونه، عقيده على بن حسكه بدين قرار بود:
الف - امام هادى - عليه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستى است!
ب - ابن حسكه نبّى و فرستاده از جانب امام براى هدايت مردم است!
ج - هيچ كدام از فرائض اسلامى از قبيل زكات، حجّ، روزه و... واجب نيست!
محمد بن نصير فهرى نيز مىگفت:
الف - امام هادى - عليه السلام - خالق و پرورگار جهان است!
ب - ازدواج با محارم از قبيل مادر، دختر، وخواهر، جايز است!
ج - لواط جايز، و يكى از راههاى اعمال شهوت است كه خداوند آن را حرام نكرده است!
د - ارواح مردگان در كالبد آيندگان حلول مىكند (تناسخ)!
امام دهم طى نامهها و پاسخهايى كه به سؤالات شيعيان در اين باره مىداد، اين گروه را منحرف و كافر معرفى مىكرد و به شيعيان توصيه مىنمود كه از آنان دورى جويند.
امام در پاسخ يكى از شيعيان درباره «ابن حسكه» و عقايد باطل او، چنين نوشت:
«ابن حسكه - كه لعنت خدا بر او باد ' دروغ گفته است، من او را از دوستان و پيروان خود نمىدانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش كند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد9 و پيامبران پيش از او را جز به آيين يكتا پرستى و امر به نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده و محمد9 جز به سوى خداى يكتاى بى همتا دعوت نكرده است. ما جانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمىورزيم. اگر او را اطاعت كنيم مشمول رحمت او خواهيم بود و چنانچه از فرمانش سرپيچى نماييم، گرفتار كيفرش خواهيم شد. ما بر خدا حجتى نداريم، بلكه خدا است كه بر ما و بر تمامى آفريده هايش حجت دارد.
من از كسى كه چنين سخنانى مىگويد، بيزارى مىجويم و از چنين گفتارى به خدا پناه مىبرم، شما نيز از آنان دورى گزينيد و آنان را در فشار و سختى قرار دهيد و چنانچه به يكى از آنها دسترسى پيدا كرديد، سرش را با سنگ بشكنيد(66).
امام ضمن نامهاى به «عبيدى» از فهرى و ابن باباى قمى نيز بيزارى چسته در باره آن دو چنين نوشت:
من از فهرى (محمد بن نصير) و حسن بن محمد بن باباى قمى بيزارى مىجويم و تو و تمام شيعيان را از فتنه او بر حذر مىدارم و آنان را لعن مىكنم. اين دو تن، مال مردم را بنام ما مىخورند و فتنهانگيز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب كند و گرفتار فتنه سازد.
«ابن بابا» گمان برده كه من او را به نبوت برانگيختهام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت كند! شيطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستى سر او را با سنگ بشكن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنيا و آخرت او را معذب سازد(67).
«فارس بن حاتم» نيز كه گفتيم يكى از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تكذيب قرار گرفت، و در اختلافى كه بين او و «على بن جعفر»(68) پيش آمده بود، على را مورد تاءييد قرار داد. انحرافها و بدعتها و گمارهسازيهاى فارس به قدرى زياد بود كه امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را براى قاتل او تضمين كرد و نوشت:
«فارس» به اسم من دست به كارهايى مىزند و مردم را فريب مىدهد و آنان را به بدعت در دين فرا مىخواند. خون او براى هر كس كه او را بكشد، هدر است.
كيست كه با كشتن او مرا راحت كند؟ من در مقابل، بهشت را براى او تضمين مىكنم.
يكى از ياران امام بنام «جنيد» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا كرد و با قتل او جامعه اسلامى را از شرّ او راحت كرد(69).
فتنه خلق قرآن
يكى از مهمترين و داغترين جريانهاى فكرى و عقيدتى در دوران امام هادى - عليه السلام - جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه «معتزله» كه عقل گراى افراطى بودند و در مسائل عقيدتى كند و كاو عقلى بيش از حدى مىكردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح كردند و با «قديم» بودن قرآن كه گروه «اشاعره» و اهل حديث از آن جانبدارى مىكردند، به مخالفت برخاستند و درگيرى بين طرفداران اين دو بينش اعتقادى رخ داد.
به گفته اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حكومت بنى اميه آغاز گرديد (اوائل قرن دوم هجرى) و نخستين كسى كه اين بحث را در محافل اسلامى مطرح كرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرين خليفه اموى، بود. او اين فكر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نيز از «طالوت بن اعصم» يهودى فرا گرفته بود.
«جَعْد» پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه فرار كرد و در آنجا اين نظريه را به «جَهْم بن صفوان ترمذى» منتقل كرد(70).
برخى بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه اسلامى نفوذ كرده بود، زيرا آنان «مسيح» را «كلمة الله» مىدانستند و در نتيجه، كلام خدا - كه از خداست - از نظر آنان «قديم» شناخته مىشد.
مؤيد اين نظريه اين است كه ماءمون در بخشنامهاى كه در اين مورد به «اسحاق بن ابراهيم» حاكم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان در مورد حضرت عيسى، سخن مىگويند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَريسى»، كه گفته مىشود يهودى تبار بوده، اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزى شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وى را غياباً به مرگ تهديد كرده است، متوارى شد.
اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه «ماءمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. او كه فردى دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمى بود، از همان زمان جوانى به اعتزال گرايش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبدارى مىكرد. فقها و اهل حديث مىترسيدند مبادا وى خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدى كه «فُضيل بن عياض» علناً مىگفت: «من از خدا براى هارون طول عمر مىخواهم تا از شر خلافت ماءمون راحت باشم»! (71)
حدس آنان درست بود. ماءمون پس از رسيدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتيجه از نظريه مخلوق بودن قرآن طرفدارى كرد و آن را عقيده رسمى دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبى مخالفان اين نظريه به كار گرفت. و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مىشدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد بحث علمى و مذهبى خارج شد و به يك بحث جنجالى و حادّ عقيدتى - سياسى تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتى در ميان عوام با حرارت مطرح گشت.
ماءمون در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به «اسحاق بن ابراهيم»، حاكم بغداد، صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمايش قرار گيرند، هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود و گرنه از كار بر كنار گردد (72). اين كار كه در واقع نوعى تفتيش عقايد بود، در تاريخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» (73) مشهور شده است.
كسى كه ماءمون - و پس از او معتصم و واثق عباسى - را به اين كار تشويق مىكرد، «ابن ابى دُؤاد»، قاضى مشهور دربار عباسى بود كه پس از بركنارى «يحيى بن اكثم» قاضى القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه بلند علمى برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسى با برامكه مقايسه مىشد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمى داشت و از اين رو برخى تصور كردهاند كه بنيانگذار اين نظريه او بوده است (كه ديديم چنين نيست).
در هر حال سختگيرى دولت عباسى به جايى رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندانهاپر از آنان گرديد. «احمد بن حنبل» كه در دفاع از عقيده خويش پافشارى مىكرد، تازيانه خورد!(74) و در زمان حكومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعى» به قتل رسيد و «يوسف بن يحيى بُرَيطى»، شاگرد شافعى، مورد شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «يعقوبى» در اين باره داستان عجيبى نقل مىكند. وى مىنويسد:
«امپراتور روم به واثق خليفه عباسى نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسيارى از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آنها فديه (سربها) دهد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگانى به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را كه تحويل مىگرفتند و عقيده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مىپرسيدند، و تنها كسانى را كه به اين سؤال جواب مثبت مىدادند، مىپذيرفتند و لباس و پول در اختيارشان قرار مىدادند!»(75).
اين سختگيريها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتى كه «متوكل عباسى» به خلافت رسيد، جانب اهل حديث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولى اين بحث فوراً از رونق نيفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامى مطرح بود (76).
موضع امام هادى (ع)
امامان معصوم كه رهبرى انديشه اصيل اسلامى را به عهده داشتند، سكوت در برابر چنين بحث و جدال فكرى را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فكر انحرافى كشيده، انديشه درست را مشخص مىكردند و با تبيين موضع اصولى و هدايتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنين بحث و جدال بيهودهاى بر حذر مىداشتند.
«ريّان بن صلت» به محضر امام رضا - عليه السلام - عرض كرد: نظر شما درباره قرآن چيست؟ فرمود: قرآن كلام خداست، همين! در اين باره بيش از اين بحث نكنيد كه گمراه مىشويد.
سخنى كه در اين زمينه از امام هادى - عليه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ يكى از شيعيان «بغداد» چنين نوشت (77):
بسم الله الرحمن الرحيم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به اين فتنه حفظ كند كه در اين صورت بزرگترين نعمت را بر ما ارزانى داشته است، وگرنه هلاكت و گمراهى است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (كه مخلوق است يا قديم؟) بدعتى است كه سؤال كننده و جواب دهنده در آن شريكند، زيرا پرسش كننده دنبال چيزى است كه سزاوار او نيست وپاسخ دهنده نيز براى موضعى بى جهت خود را به زحمت و مشقت مىافكند كه در توان او نمىباشد.
خالق، جز خدا نيست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نيز كلام خداست، از پيش خود اسمى براى آن قرار مده كه از گمراهان خواهى گشت. خداوند ما و تو را از مصاديق سخن خود قرار دهد كه مىفرمايد: (متقيان) كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مىترسند و از روز جزا بيمناكند(78).
اين موضعگيرى امامان باعث شد كه شيعيان از اين درگيريها بدور باشند و گرفتار بدعت و گمراهى نشوند.
شاگردان مكتب امام هادى (ع)
گرچه - به تفصيلى كه گفتيم - عصر زندگى امام هادى عصر اختناق و استبداد بود امام، براى فعاليت فرهنگى در سطح گسترده آزادى عمل نداشت و از اين نظر فضاى جامعه با عصر امام باقر - عليه السلام - بويژه عصر امام صادق - عليه السلام - تفاوت فراوان داشت ؛ اما آن حضرت در همان شرائط نامساعد، علاوه بر فعاليتهاى فرهنگى از طريق مناظرات، مكاتبات، پاسخگويى به سؤالها و شبهات، و تبيين بينش درست در برابر مكاتب كلامى منحرف، راويان و محدثان و بزرگانى از شيعه را تربيت كرد و علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد و آنان اين ميراث بزرگ فرهنگى را به نسلهاى بعدى منتقل كردند.
شيخ طوسى، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمينههاى مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مىداند (79).
در ميان اين گروه، چهرههاى درخشان علمى و معنوى و شخصيتهاى برجستهاى مانند: فضل بن شاذان، حسين بن سعيد اهوازى، ايوب بن نوح، ابوعلى (حسن بن راشد) حسن بن على ناصر كبير، عبدالعظيم حسنى (مدفون در شهر رى) و عثمان بن سعيد اهوازى به چشم مىخورند كه برخى از آنان داراى آثار و تاءليفات ارزشمند در زمينههاى مختلف علوم اسلامى هستند و آثار و خدمات علمى و فرهنگى آنان در كتابهاى رجال بيان شده است.
شهادت امام
امام هادى - عليه السلام - با آنكه در سامراء تحت كنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدوديتها هرگز به كمترين سازشى با ستمگران تن نداد. بديهى است كه شخصيت الهى و موقعيت اجتماعى امام و نيز مبارزه منفى و عدم همكارى او با خلفا، براى طاغوتهاى زمان هراس آور و غير قابل تحمل بود، و پيوسته از اين موضوع رنج مىبردند. سرانجام تنها راه را خاموش كردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام برآمدند و بدين ترتيب امام هادى نيز مانند امامان پيشين با مرگ طبيعى از دنيا نرفت، بلكه در زمان «معتزّ»، مسموم گرديد (80) و در رجب سال 254 هجرى به شهادت رسيد و در سامراء، در خانه خويش به خاك سپرده شد (81).
پی نوشت ها
1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الاشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راويان شيعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - عليه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مىباشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حكومت خلفاى معاصر امام را نشان مىدهد.
5 ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 395 - امام هادى - عليه السلام - ، سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7- مجلسى، بحارالاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى 1381 7 ه.ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الاءنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسين بن عبدربه در سال دويست و بيست و نه در مكه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حديث 984). در بعضى از روايات از اين شخص بنام حسين بن عبدربه (يعنى پدر على) ياد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه كرده كه نشان مىدهد كسى كه نماينده امام هادى بوده، على بن حسين بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1410 ه.ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان كتاب، ص 513، حديث 991 - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان كتاب، ص 514، حديث 992 - دكتر حسين، جاسم، همان كتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان كتاب، ص 513 - 514، همان حديث - مدرسى، محمد تقى، امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، ترجمه حميد رضا آژير، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان كتاب، ص 607، حديث 1129 - مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه.ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سيره امام عسكرى - عليه السلام - از فعاليت على بن جعفر در مكه سخن خواهيم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقيح المقال، ج 3، ص 271).
15- ايوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الثانية، 1410 ه.ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حديث .1136
17- طوسى همان كتاب، ص 603 و 607 (حديث 1122 و 1129 و 1130) - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'.ق، ج50، ص 200، شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بريحه عباسى» نيز، كه مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمين (مكه و مدينه) بود، بارها به متوكل نوشت:
اگر احتياجى به حرمين دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج كن، زيرا او مردم را به سوى خود دعوت مىكند و گروه انبوهى به او گرويدهاند (اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه'.ق، ص 225).
19- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 200 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 501 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 333 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان كتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در كتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامراء را در سال 234 مىداند (چون اقامت امام در سامراء را، بيست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مىداند كه طبعاً انتقال امام به سامراء، مصادف با سال 234 مىشود) و مرحوم شيخ مفيد در ارشاد (ص 333) مىنويسد: متوكل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روايت كلينى در اين زمينه نشان مىدهد كه در سال 243 نسخهاى از نامه متوكل، توسط يكى از شيعيان از «يحيى بن هرثمة» اخذ شده است (كافى، ج 1، ص 501) بنابر اين سال ياد شده، تاريخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاريخ احضار امام به پايتخ
از جهت سياسى نيز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مىرسد، زيرا با توجه به اين كه آغاز خلافت متوكل در سال 232 بوده، بعيد به نظر مىرسد كه او مدت يازده سال، از فعاليتهاى امام غافل بماند، يا آن را ناديده بگيرد.
22- وصيف از درباريان با نفوذ زمان متوكل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه.ق 359 - .360 از سخنان «يحيى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدينه، پايگاه مردمى امام بخوبى روشن مىگردد از اظهارات اسحاق بن ابراهيم و وصيف نيز استفاده مىشود كه امام تا چه اندازه در ميان مردم و حتى درباريان محبوبيت داشته است.
24- چنانكه اين معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعيد» پوشيده نبود. وى مىگويد: روز ورود امام به سامراء، به حضرت عرض كردم: اينها پيوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مىكنند، و براى همين شما را در اين كاروانسراى پست و محقر فرود آوردهاند!... (شيخ مفيد، الارشاد، ص 334 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334
26- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً يابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا اين الاءساور والتيجان والحلل؟
اين الوجوه التى كانت منعمة من دونها تضرب الاءستار والكلل؟
فافصح القبر عنهم حين ساء لهم تلك الوجوه عليها الدود يقتتل
قد طالما اكلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الاءكل قد اءكلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الاءعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارلاءندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه.ق، ص 361 - ابن خلكان، وفيات الاءعيان، تحقيق، دكتر احسان عباس، قم منشورات شريف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانية مطبعة حكومة الكويت 1ج، ص .232 در منابع تاريخى در تعداد ادبيات و جملات آن اندكى تفاوت وجود دارند.
29- مجلسى، بحارالاءنوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 194 - امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص .16
30- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق ج 3، ص .184
31- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 397 - .218
32- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 395 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج 4، ص 51 - سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص .347
33- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 396 - ور.ك به: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 7، ص .55
34- بالله ان كانت امية قد اءتت قتل ابن بنت نبيها مظلوماً
فلقد اتاه بنو ابيه بمثله هذا لعمرى قبره مهدوماً
اءسفوا على ان لايكونوا شاركوا فى قتله فَتَتَبّعوه رميماً
(سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص 347).
35- نام ابن سكيت، يعقوب و نام پدرش اسحاق است. او از علما و دانشمندان و اديبان نامدار شيعه بوده و در اكثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره اين علوم كتابهايى به رشته تحرير در آورده بود كه به گفته بعضى از صاحب نظران بعضى از آنها رد نوع خود بى نظير بوده است (مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الاءدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خيام، 1347 ه'. ش، ج 7، ص 570)
36- سيوطى، همان كتاب، ص 348 - مامقانى، تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ص .570
37- تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتاب العربى، ج 13، ص .289
38- شريف القرشى، باقر، حياة الامام الهادى، الطبعة الاُولى، بيروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص .292
39- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امير كبير، 1367 ه'.ش، ص 82.
40- دكتر حسين، همان كتاب، ص .84
41- دكتر حسين، همان كتاب، ص .84
42-2 ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 511 - ابن قُتيبه، الامامة و السياسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مكتبة مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه.ق، ج 1، ص .191
43- شريف القرشى، باقر، حياة الامام موسى بن جعفر - عليه السلام - نجف، مطبعة الاءداب، الطبعة الثانية، 1389 ه.ق، ج 1، ص 369 (به نقل از كتاب: عصر الماءمون)
44- حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، الطبعة الثانية، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص .396
45- حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، الطبعة الثانية، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص .396
46- در فدك يازده درخت خرما وجود داشته پيامبر اسلام 9 آنها را به دست خود كاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه - سلام الله عليها - ميوه آنها را به حجاج اهداء مىكردند، و از بركت آنها ثروت سرشارى عايد آنها مىشد. «عبدالله بن عمر بازيار» شخصى بنام «بشران بن ابى اميّة ثقفى» را به مدينه فرستاد و او اين درختها را قطع كرد و چون به بصره برگشت، فلج شد! (موسوى قزوينى حائرى، سيد محمد حسن، فدك، الطبعة الثانية، قاهره، مطبوعات النجاح، 1397 ه.ق ص 195).
47- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمعه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، چاپ اول تهران، مؤسسه امير كبير 1367 ه'. ش، ص .84
48-دكتر حسين، همان كتاب، ص 84 (به نقل از كتاب ولاة مصر، تاءليف كندى).
49-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج3، ص223.
فقيهى، على اصغر، آل بويه، انتشارات صبا، 1365 ه'.ش، ص 415.
51- القرشى، باقر حياة الامام الهادى، الطبعة الاءولى، بيروت، دارالاءضوا، ص309 - 315.
52 - همان كتاب، ص 417 - دكتر منجد، صلاح الدين، بين الخلفاء و الخلعاء، الطبعة الثالثة، بيروت، دارالكتاب الحديث، 1980 م، ص33 - .35 مراسم پرتجمل ختنه كنان معتزّ را «قلقشندى» نيز با اندكى تفاوت در كتاب «مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة»، (مطبعة حكومة الكويت، چاپ دوم) ج3، ص367 آورده است.
53-سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكبتة المثنى، 1383 ه'.ق، ص350.
54-مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج4، ص40.
55- خوارزمى، رسائل، مصر، المطبعة العثمانى، 1312 ه'.ق، ص 76 - .83 فقيهى، همان كتاب، ص 453.
56- مسعودى، همان كتاب، ج4، ص38 - حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'.ش، ص 238.
57- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج7، ص5 - 6 - امام هادى - عليه السلام - سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه'.ش، ص63.
58- قلقشندى، همان كتاب، ج3، ص238.
59- ابن اثير، همان كتاب، ج7، ص116 - مسعودى، همان كتاب، ج4، ص51، - شريف القرشى، همان كتاب، ص 275.
60- سوره غافر: 84 - 85.
61- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعة، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج18، ص 408 (باب 36 من ابواب حد الزنا) - شريف القرشى، باقر، حياة الامام الهادى، الطبعة الاولى، بيروت، دار الاءضوا، 1408 ه'.ق، ص240.
62- سوره توبه: 25.
63- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المكتبة الحيدرية، 1383ه'.ق، ص 360 - شريف القرشى، همان كتاب، ص 240.
64- شريف القرشى، همان كتاب، ص130 - طبرسى، احتجاج، نجف المطبعة المرتضوية، 1350 ه'.ق، ص249.
65- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، ط2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين، 1404 ه'.ق، ص 458 - 475.
66- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد 1348 ه'.ش، ص 519، حديث 997 - شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج18، كتاب الحدود، ابواب حد المحارب، باب7، ص 554.
67- طوسى، همان كتاب، ص 520، حديث 999.
68- على بن جعفر يكى از مهمترين و كوشاترين نمايندگان امام هادى بوده است. پيش از اين درباره او در بخش سازمان وكالت بحث كرديم.
69- طوسى، همان كتاب، ص 524، حديث 1006 - تحليلى از تاريخ دوران دهمين خورشيد امامت، امام هادى - عليه السلام -، مركز تحقيقات اسلامى سپاه، قم، 1370 ه'.ش، ص 132 - 134.
70- جَعد را خالد بن عبدالله قسرى در روز عيد قربان در كوفه به جرم اين سخنان به عنوان قربانى كشت! جَهم را نيز در سال 128 سالم بن احوز در مرو كشت (احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 162). گويا به همين مناسبت بوده كه بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار اهل حديث، طرفداران مخلوق بودن قرآن را كافر و جهمى مىخوانده است!
71- جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه امير كبير، 1336 ه'. ش، ج 3، ص .214
72- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6 ص 423 - سيوطى، تاريخ الخلفاء، بغداد، مكتبة المثنّى، ص 308
73- محنة به معناى آزمايش.
74- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج 3، ص .464
75- تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه.ق، ج 3، ص .215
76- براى آگاهى بيشتر درباره بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، به منابع ياد شده در زيرا مراجعه شود:
تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 306 - 312 - ضحى الاسلام، احمد امين، ط 7، قاهره، المكتبة المصرية، ج 3، ص 155 - 207 - بحوث فى لا الملل و النحل، جعفر السبحانى، ط 2، قم، لجنة ادارة الحوزة العلمية، 1411 ه'.ق، ج 2، ص 252 - .269
77- صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1387 ه.ق، ص .224
78- الّذِينَ يَخشَونَ رَبّهُمْ بِالغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُون (سوره انبياء: 49).
79- رجال طوسى، الطبعة الاءولى، نجف، المطبعة الحيدرية، 1381 ه.ق، ص 409 - .429 البته چند تن مانند فارس بن حاتم و على بن حسكه را كه دچار لغزش و انحراف شدند و حضرت آنان را طرد كرد، بايد از اين تعداد استثنا كرد. براى آگاهى بيشتر پيرامون شاگردان امام هادى - عليه السلام - رجوع شود به:
حياة الامام الهادى، شريف القرشى، باقر، الطبعة الاءولى، بيروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص 170 - .230
80- شبلنجى، نوالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص .166
81- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334
سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 567 - 612
نظرات شما عزیزان: